بی حالی و بی رمقی ماه رمضان باعث شد بروم سروقت کتابخانه.
هر چه به غروب نزدیک تر می شود ذهن، کمتر برای کار علمی و درسی جواب می دهد.
چشمم به کتاب «نورالدین پسر ایران» افتاد. کتابی که دو سال پیش خریدمش.
فرصت خوبی بود که بجای خواب، یک کم کتاب بخوانم.
جوانی که از همان ابتدای جنگ وارد میدان نبرد می شود. یک سال و خورده ای جنگ در کردستان. آن مجروحیت شدید و سوختگی! جبهه جنوب و شهادت برادرش. اتفاقی که برای صورتش می افتد و شوخ و شنگی هایی که هیچ وقت قطع نمی شود و ...
کتاب جالبی است. توصیه می کنم حتما دوستان مطالعه کنند. متن ساده، روان و مخلوط با طنز!
- ۳ نظر
- ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۱