جــــــوالــــــــدوز

.:: باید یک "سوزن" به دیگران زد و یک "جوالدوز" به خودمون ::.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

خاطرات اربعین نود و هفت 5

صبح یکشنبه 6 آبان ماه بود که حاج آقامون پیام دادند. قرار بود حاج آقا ، مادر و خواهر کوچکم با پرواز صبح پنجشنبه از مشهد به نجف بیایند و خودشان را بین راه به ما برسانند. 

قرارمان اذان ظهر حدود عمود 800 بود. 

نماز صبح را در یکی از موکب ها خواندیم و به راهمان ادامه دادیم. هنوز راه خیلی شلوغ نشده بود. بعضی ها هنوز بعد از نماز صبح به استراحتشان ادامه می دادند. به مسیر سمت چپ رفتیم که حرکت روان تر و خلوت تر بود. 

بانو بین راه گفت «کاش صبحانه تخم مرغ گیرمون بیاد» . به شوخی گفتم

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

خاطرات اربعین نود و هفت 4

هنوز روز اول بود و پر انرژی و با سرعت حرکت می کردیم. هر 100 عمود را حدودا در 40 دقیقه پیش می رفتیم. نزدیک اذان ظهر بود که موکب ها به ایرانی و عراقی اعلام می کردند که «نماز ظهر به صورت همزمان در مسیر برگزار می شود.» همه ی موکب ها موکت ها و فرشهایشان را در مسیر پهن کردند و نماز های جماعت از نجف تا کربلا در مسیر پیاده روی برگزار شد. شکوه خوبی داشت. 

پس از نماز دنبال موکبی می گشتیم که غذا بدهد. البته غذایی که به طبع ما هم سازگار باشد. راستش قیمه های نجفی و رشته پلو ها و کلاً نوع پختن پلو های عربی با طبع ما معمولاً سازگار نیست و زائر را زمین گیر می کند. 

به موکبی رسیدیم که فلافل می داد. در صف ایستادیم و فلافل گرفتیم. داخل نان هایی که به شکل لوزی است، دو قرض فلافل گذاشته بود. یک نفر هم ایستاده بود و از داخل یک تشت، سُس های زرد رنگ مخصوص فلافل (سس انبه) برای هر کس که می خواست می ریخت. برای من هم کمی سس ریخت . اما تقریباً مزه ای نداشت. 

ساندویچ فلافل قبلی خوش مزه تر بود!

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

خاطرات اربعین نود و هفت 3

نمی دونم کسی این خاطرات رو دنبال می کنه یا نه. اما حتی اگر یک نفر هم پیگیر هست، ازش عذرخواهی می کنم که نتونستم از میان راه و کربلا و ... مطالبم را ارسال کنم. قیمت اینترنت و حتی پیامک زیاد بود. از شما چه پنهان همین یک هفته ای که مهمان ارباب بودم حدوداً 250 هزار تومان قبض موبایلم شد.

بماند... سخن دوست از همه خوش تر است. 

از ستون یک شروع به حرکت کردیم. من دومین سال بود که توفیق پیاده روی داشتم و بانو اولین بار. دیدن ستون شماره یک یک انرژی ویژه و خاصی به انسان می دهد! 

یکی از چیزهایی که امسال از همان اول راه نسبت به سال قبل برای من عجیب بود، انبوه جمعیت بود. با خودم گفتم شاید اول مسیر است و ازدحام در اینجا بیشتر است. اما این ازدحام تا خود کربلا بود.

گاهی که برای استراحت توقف کوتاهی داشتیم فقط دوست داشتم به جمعیت نگاه کنم. دیدن این همه عاشق ، این همه زائر ارباب ، از هر رنگ و نژاد ، عرب و عجم ، زن و مرد، پیر و جوان و کودک نا خودآگاه این شعر را یادم انداخت که « این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست - این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست» 

تا عمود 285 رفتیم و به موکب امام رضا علیه السلام رسیدیم. 

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

نورالدین پسر ایران

نورالدین

بی حالی و بی رمقی ماه رمضان باعث شد بروم سروقت کتابخانه.

هر چه به غروب نزدیک تر می شود ذهن، کمتر برای کار علمی و درسی جواب می دهد.

چشمم به کتاب «نورالدین پسر ایران» افتاد. کتابی که دو سال پیش خریدمش.

فرصت خوبی بود که بجای خواب، یک کم کتاب بخوانم. 

جوانی که از همان ابتدای جنگ وارد میدان نبرد می شود. یک سال و خورده ای جنگ در کردستان. آن مجروحیت شدید و سوختگی! جبهه جنوب و شهادت برادرش. اتفاقی که برای صورتش می افتد و شوخ و شنگی هایی که هیچ وقت قطع نمی شود و ...

کتاب جالبی است. توصیه می کنم حتما دوستان مطالعه کنند. متن ساده، روان و مخلوط با طنز!

۳ نظر
سید محمد حسینی یزدی

خاطرات تبلیغ

سلام.

امشب اولین شب محرم 93 است. اولین شبی که آمدیم برای سربازی و تبلیغ. مسجد "الزهرا" تربت جام.

اتفاق جالب امشب این بود که قرار بود بلافاصله بعد از نماز سخنرانی شروع بشود. نماز تمام شد و میکروفون آماده. بلند شدیم دیدیم امام جماعت مسجد حاج آقای "سرحَدّی" رفتند منبر و سخنرانی را شروع کردند.

هیئت امنا اصرار داشتند که بعد از منبر ایشان بنده 10 دقیقه صبحت کنم که از همین اول دهه، برنامه ما منظم شروع بشود.

10 دقیقه ای صبحت کردیم. حاج اقای سرحدی بنده را ندیده بودند. البته حق داشتند. چون من دیر رسیدم و انتهای صف نماز ایستاده بودم. ایشان هم برای اینکه مردم پراکند نشوند سخنرانی را شروع کردند.

ایشان پیر اینجا و بزرگ مسجد هستند. یکی از صفات خوب ایشان که همین شب اول همه آن را به بنده یادآوری می شدند، سفره داری ایشان است. گفتند ایشان کسی است که همیشه سفره اش پهن است و هیچ وقت بدون مهمان نیست.

۱ نظر
سید محمد حسینی یزدی