جــــــوالــــــــدوز

.:: باید یک "سوزن" به دیگران زد و یک "جوالدوز" به خودمون ::.

۱۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «javaldooz» ثبت شده است

کاش اختیار نداشتیم...

گاهی فکر می کنم کاش ما آدم ها اختیار نداشتیم. 

اگر هم اتفاقی می افتاد با خیال راحت می گفتیم تقصیر ما نبود. 

اگر دستمون توی گوش کسی می خورد خیالمون راحت بود که تقصیر ما نبود.

شاید بگید دیگه بهشت و جهنم بی معنی می شد، آره می دونم، اصلاً شاید خیلی منطقی و فلسفی بخوای متن رو بخونی و از اول بهش گیر بدی که «امکان نداره ... محال است! و ...» 

می دونم!

عجب صبری خدا دارد. آخه وقتی می بینیم بعضی ها از این اختیارشون چه استفاده هایی می کنند و ظلمهایی می کنند که عرش رو می لرزونه، اون وقت هستش که آدم آرزو می کنه «کاش اختیار نداشتیم...»

این همه ظلم و جور ، این همه نامردی، از همون اول تاریخ که قابیل مهر قاتلی به پیشونیش خورد، اون موقعی که مرد مردهای عالم دستش بسته بود و فقط به خاطر قولش به پیغمبر اکرم کاری نکرد و همسرش و محسنش شهید شدند، اون موقعی که زینت دوش نبی روی زمین بود و ... الان که دختر بی گناه و معصوم مسلمان و غیر مسلمان به دست داعشی های وحشی تکه تکه می شن ...

أین هادم ابنیة الشرک و النفاق

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

به مناسبت دومین سال نبودنت!

رضا داودی

هیچکس توی کتابخانه نبود، من هم بلند شدم. کتاب و قلمم را برداشتم که جای دیگری مطالعه کنم. صدای برش کاری و جوش کاری و نصب لوله های شوفاژ اجازه مطالعه و تمرکز نمی داد.

از سالن شماره 2 که رد می شدم دیدم رضا نشسته و عمیق درس می خواند. کنارش ایستادم. به سر خط که رسید روی شانه اش زدم که «پاشو بریم بیرون، اینجا چه طوری درس می خونی!» و با دست به لوله کشی شوفاژ و دستگاه فِرِز اشاره کردم. یکی از همان لبخندهای مخصوص به خودش را زد و گفت: «می خوام تمرین کنم ببینم می تونم توی سر و صدا درس بخونم. همیشه کتابخونه نیست. باید بتونیم هر جایی درس بخونیم»

من رفتم. هیچکس توی کتابخانه نبود و رضا تنها توی کتابخانه همه مطالعات درسی اش را انجام داد.

***

پی نوشت:

رضا داودی، طلبه جهادگر و نابغه مشهدی در محرم الحرام  دو سال پیش (1392) در زهک زاهدان و در ایام تبلیغ طی حادثه ی گاز گرفتگی (علی ما نُقِل) دعوت حق را لبیک گفت و ما را تنها گذاشت. 

رضا دوست و طلبه ای واقعی بود. حدود شش سال رفاقت و مباحثه و زندگی با او حسابی مرا به او دلبسته کرده بود و الان که این متن را می نویسم به شدت دلتنگ اویم. خدا همه مومنین و مومنات را رحمت کند.

یادش گرامی

چهت مشاهده مستند سفیر به ادامه مطلب بروید:

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

تغییر ارزشها و ضد ارزش ها 2

زمانی که در جامعه ارزش ها و ضد ارزش ها جایشان را به هم دیگر می دهند، حرکت جامعه نزولی خواهد شد. 

پیامبر اکرم ارزش ها را زنده کردند. ارزش های از دست رفته فراموش شده بازیابی شدند.

یکی از ارزش های اسلامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، توحید محوری بود.

در دوران جاهلیت توحید فراموش شده بود. شرک همه جا را فراگرفته بود. 

در جامعه امروز هم شرک و شریک زیاد شده است. خدای متعال را به عنوان خدا قبول نداریم. بعضی وقت ها نوع گلایه کردن ها و صحبت کردن ها و حتی اعمال و رفتارمان نشان می دهد که گویا واقعاً خدایی را قبول نداریم. اگر خودمان برای خودمان کاری بکنیم ، کرده ایم. و الا خدا برای ما کاری نخواهد کرد. 

این نوع فکر همان شرکی است که قبل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وجود داشت که خدا را سبب کار ها نمی دانستند.

می گفتند هر پدیده ای خدایی دارد. خدای باد، خدای آفتاب، خدای روز، خدای شب، خدای باران، خدای گرما، خدای سرما و ...

۱ نظر
سید محمد حسینی یزدی

تغییر ارزشها و ضد ارزشها - سخنرانی شب اول محرم

یا حسین

دهه اول محرم 1394 - مسجد امام رضا علیه السلام - خیابان آبکوه مشهد 

فیش1: ارزش ها و ضد ارزش ها - مقدمه


موضوع صحبت این ده شب ان شاء الله «تغییر ارزشها و ضد ارزش ها» است. 

خلاصه بحث:

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

عرفه، دعا و دل من!

دلنوشته...

گاهی حس دعا کردن ندارم. نه که نخواهم دعا کنم، حسش نیست. خب دل است دیگر، دلش نمی خواهد بشکند!

اما گاهی یک «یا رب» تمام وجودت را از زمین جدا می کند. نیستی! خودت نیستی و ...

استادمان می گفت اگر دلت یاری نکرد برای دعا و مناجات ، شکایت کن! اصرار کن! « خدایا دلم یاری نمی کند. اللهم انی اشکو من نفسی» « خدایا چشمم خشک شده است.» 

خدا خودش کمکمان کند که در خانه او خوب گدایی کنیم... عرفه برای هم دعا کنیم. 

جا مانده های شب های قدر (مثل من) عرفه گدایی نکنند چه کنند!

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

یک آیه از قرآن: حرف های زیبا، اما...

بعضی وقت ها قرآن که می خوانیم، یک آیه جلب توجه می کند! شاید بارها آن آیه را خوانده و شنیده باشیم و یا چه بسا برای دیگران توضیح هم داده باشیم، اما یک مرتبه آن آیه طوری به جان آدم می نشیند که انگار اولین بار است آن را می خوانیم!

داشتم قرآن می خواندم که همین اتفاق افتاد به آیه 204 سوره بقره که رسیدم آنچنان آیه زیبا و قشنگی اش برایم جلوه کرد که یکی دو روز است به آن فکر می کنم!

۱ نظر
سید محمد حسینی یزدی

کاش «مَردم» یک شخصیت خارجی بود!

چه کار به کار هم داریم؟!

چرا در مورد هم نظرهایی می دهیم که ظاهرش چند کلمه است، اما باطنش دنیایی اتفاق های پی در پی است؟

اصلاً اگر نظر ندهیم چه می شود؟ ها؟ چه می شود؟

- «خب! من فقط نظرم رو گفتم» [با قیاقه ای حق به جانب]

سوال: کسی از شما نظر خواست؟ کسی نظر شما را پرسید؟

ای بابا. اینکه من چه لباسی پوشیدم یا چه ماشینی سوار می شوم یا اینکه برای خانه ام په وسیله ای خریدم به چه کسی ربط دارد؟ من دارم زندگی می کنم!

خیلی از ما ها برای دیگران زندگی می کنیم. می گویید نه! علامتش: «چرا این کیف رو خریدی؟ این که خیلی سنگینه! - می خواستم از خواهر شوهرم کم نیارم» « چرا با این همه قسط و قرض رفتی این ماشین گرون رو خریدی؟ آخه باجناقم رفته سانتافه خریده خواستم کم نیاورده باشم» و ... 

مثلاً چه می شود اگر عروس و داماد سرویس مبل نداشته باشند؟ 

چه می شود ، داماد یک یا دو دست کت و شلوار بیشتر نخرد؟

نمی شود لباس عروس کرایه کنیم؟

نمی شود ماشین عروس را گل های آنچنانی نزنیم؟

نمی شود فیلمبرداری کذایی نکنیم؟

نمی شود شام مهمانی یک نوع غذا بیشتر نباشد؟ (فقط یک نوع!)

نمی شود ...؟ (1)

جواب همه این سوالات: «آخه مردم چی میگن!»

کاش «مردم» یک شخصیت خارجی بود که می نشستیم و یک دفعه تکلیفمان را با او روشن می کردیم که چه می خواهد بگوید؟ مردم چه می خواهند بگویند. اصلاً مردم اگر چیزی بگویند چه می شود؟

تو را به خدا، در مورد هم اظهار نظر نکنیم. ما آن مردمی نباشیم که دیگران از زبان ما بترسند!

همیشه نیازی به حرف های زیبا نداریم. گاهی نیاز به سکوت های زیبا داریم. سکوت!

--------------------------------

(1) ما دیدیم بعضی ها کردند و شد! 

* خیلی خودم رو کنترل کردم که بیشتر ننویسم. و الا دلم خیلی پره. خیلی

۱ نظر
سید محمد حسینی یزدی

باید رها بشی

گاهی باید حس رهایی بهت دست بده.
بریده از همه جا. انگار خدا می خواد حس کنی همه چی دسته خودشه. باید از همه بُرید، تا خدا بغلت کنه!

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

معرفی طرح مترجمی زبان قرآن - استاد سید علی حسینی یزدی

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی

مرغ دل من گشته گرفتار بقیع ...


مرغ دل من گشته گرفتار بقیع

قربان بقیع و اشک زوار بقیع

شب ها که در بقیع را می بندند

من گریه کنم به پشت دیوار بقیع

۰ نظر
سید محمد حسینی یزدی