هیچکس توی کتابخانه نبود، من هم بلند شدم. کتاب و قلمم را برداشتم که جای دیگری مطالعه کنم. صدای برش کاری و جوش کاری و نصب لوله های شوفاژ اجازه مطالعه و تمرکز نمی داد.
از سالن شماره 2 که رد می شدم دیدم رضا نشسته و عمیق درس می خواند. کنارش ایستادم. به سر خط که رسید روی شانه اش زدم که «پاشو بریم بیرون، اینجا چه طوری درس می خونی!» و با دست به لوله کشی شوفاژ و دستگاه فِرِز اشاره کردم. یکی از همان لبخندهای مخصوص به خودش را زد و گفت: «می خوام تمرین کنم ببینم می تونم توی سر و صدا درس بخونم. همیشه کتابخونه نیست. باید بتونیم هر جایی درس بخونیم»
من رفتم. هیچکس توی کتابخانه نبود و رضا تنها توی کتابخانه همه مطالعات درسی اش را انجام داد.
***
پی نوشت:
رضا داودی، طلبه جهادگر و نابغه مشهدی در محرم الحرام دو سال پیش (1392) در زهک زاهدان و در ایام تبلیغ طی حادثه ی گاز گرفتگی (علی ما نُقِل) دعوت حق را لبیک گفت و ما را تنها گذاشت.
رضا دوست و طلبه ای واقعی بود. حدود شش سال رفاقت و مباحثه و زندگی با او حسابی مرا به او دلبسته کرده بود و الان که این متن را می نویسم به شدت دلتنگ اویم. خدا همه مومنین و مومنات را رحمت کند.
یادش گرامی
چهت مشاهده مستند سفیر به ادامه مطلب بروید:
- ۰ نظر
- ۱۹ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۸